مرگ یهویی تموم رویاهای من...

امروز.....تمام رویاهایم مرد....

و بازهم از دلتنگی هایم...

و بازهم از دلتنگی هایم...

کاش از اول نبودی

دلم برات تنگ نمیشد

اون نگاه من به اون

نگاه تو بند نمیشد

کاش از اول نبودی

چشمم به چشمت نمی خورد

اگه عاشقت نبودم

این دل اینطور نمی مرد...

عشق پاک رو سوزوندم

دیگه عشقت مال من نیست

گول حرفاتم که خوردم

تو دروغاتم قشنگ نیست

تو لیاقت منو عشق منو قلب منو

تو صداقت منو اشک منو آه منو

                    تو نداشتی ،نه نداشتی،نگو نه...

خودتو کوچیک نکن فقط برو،فقط برو

نمیخام ببینمت از جلوی چشام برو...

                   آره تو فقط برو که تنها فکرم همینه

                   تا ببینم کی پس از تو توی قلبم می شینه...

من که کوه غصه هام ،ولی یه جور سر میکنم

تو فقط بخواه که از من دیگه نفرین نکنم...

                   آره تو فقط برو که تنها فکرم همینه

                   تا ببینم کی پس از تو توی قلبم می شینه...  

 

پ.ن.1 کتف دستم فکر میکنم در رفته.....خیلی درد داره و دلمم نمیخاد برم دکتر چون حوصله باندو عکس و گچو ندارم....

پ.ن.2.افکارم برگیست در برابر سهمگین بادی خزانی...

پ.ن.3شرط دل دادن دل گرفتنه...وگرنه یکی بیدل میشه یکی دودل...

پ.ن.4.از دل تو رونده شدم...مهمون ناخونده شدم......با اینکه نیستی حس خواستنت باهامه...

پ.ن.۵.امروز ترم جدید شروع شد و اولین شوک بم وارد شد از فردا خدا به دادم برسه ....التماس دعا...

از دلتنگی هایم...

میخانمت از راهی دور... 

میسپارم اهنگ صدایم رابه دست باد ... 

تا برساندت اوج دلتنگی هایم را... 

آنقدر دلم تنگ است که جایش نمیشود ،لحظه های بزرگ در کنارت بودن....    

 

 

 

پ.ن.۱.سلام چطورین ....دارم آخرین روزای تعطیلاتیو میگذرونم که نمیدونم میخام تموم شه یا نه....از اون چیزیای جدیدی که قراره باهاشون روبرو شم میترسم.....دیگه شجاعتمو از دست دادم....حمایت کسی رو احتیاج دارم...دستای مهربونو.....دلگرمیو....شونه هایی برای......  

پ.ن.۲.می آموزم از نگاهت  

رنگ را  

و از صدایت 

سرما را 

و از رفتارت... 

هیچ... 

چرا که باورش ندارم.......!  

 

پ.ن.۳.کسایی که میشنوید صدامو ...بدونید بسی محتاجم... به دعای سبزتون...روزهای سختی رو در پیش دارم.....(با توجه به شروع ترم و این احساسات داغان من...! و آلرژیو(فنچ)و........)     

 پ.ن.۴.کاش کوچه های دلم را راه عبورش نمیکردم. 

کاش تابلوی عبور ممنوع را زودتر روی دیوار های این کوچه نصب میکردم...   (از خودم نبود.)

 

پ.ن.۵. می بالد به حالش که بهتر شده....و مانده ام ...میداند برای بهتر شدنش پا گذاشت روی دل کسی که وصل بود به دلش یا نه...    

پ.ن.۶.دیشب خواب فنچو دیدم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!نمیدونم چرا پیر شده بود...!بهم زنگ زده بود که چرا تشریف نمیارین ... منم گفتم دوس ندارم.دیگه خلاصه منت کشیو اینا()بعدم کلی با هم فرند شدیمو............! 

(معلوم نیس توی این ناخودآگاه من چه آشوبیه...)بیچاره ناخودآگاه فنقلی من!

پ.ن.۷.میبینم که پی نوشتام بیشتر از متن اصلیم شد...این یعنی دردای دلم بیشتر بود هر چند متنم درد دلم بود....خب نظر بدین ببینم این بار کارم چطور بود؟ و دعا یادتون نره که از حالا شروع شده ...خورد شدن اعصابم....خدافظ تا بعد

 

از اخوان..تا دل من..

به دیدارم بیا هر شب،
در این تنهایی تنها و تاریک خدا مانند،
دلم تنگ است.
بیا ای روشن، ای روشن تر از لبخند.
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها.
دلم تنگ است.

بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه،
در این ایوان سرپوشیده، وین تالاب مالامال
دلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهیها.
واین نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی.
بیا، ای همگناهِ من در این برزخ.
بهشتم نیز و هم دوزخ.
به دیدارم بیا، ای همگناه، ای مهربان با من،
که اینان زود می پوشند رو در خوابهای بی گناهیها.
و من می مانم و بیداد بی خوابی.

در این ایوان سر پوشیده متروک،
شب افتاده است و در تالاب من دیری است ،
که در خوابند آن نیلوفر آبی و ماهیها، پرستوها.
بیا امشب که بس تاریک وتنهایم.
بیا ای روشنی، اما بپوشان روی،
که می ترسم ترا خورشید پندارند.                                            
و می ترسم همه از خواب برخیزند.
و می ترسم که چشم از خواب بردارند.
نمی خواهم ببیند هیچ کس ما را.
نمی خواهم بداند هیچ کس ما را.
و نیلوفر که سر بر میکشد از آب؛
پرستوها که با پرواز و با آواز،
و ماهیها که با آن رقص غوغایی؛
نمی خواهم بفهمانند بیدارند.

شب افتاده است و من تنها و تاریکم.
و در ایوان و در تالاب من دیری است در خوابند،
پرستوها و ماهیها و آن نیلوفر آبی.
بیا ای مهربان با من!
بیا ای یاد مهتابی!

                                              « مهدی اخوان ثالث »  

 

 

پ.ن.۱ ازین پست برداشت دیگه ای نکنین همینجوری گذاشته ایم....! چون خدا را شکر مدت هاس این افکار قبیحه از سر اینجانبات بیرون  رفته... 

پ.ن.۲ دیروز رفتم دبیرستانم....هنوزم که هنوزه برای رفتن توش استرس گرفتم...هنوزم از دیدن مدیرم وحشت کردم....هنوزم کلاساشو که میدیدم یاد شیطونیام افتادم...((چه جالب!)) 

بعضی خاطره ها هیچ وقت از ذهن آدم پاک نمیشه... 

پ.ن.۳.زندگی را دور بزن و آنگاه که بر بلند ترین قله ها رسیدی لبخند خود را نثار تمام سنگریزه هایی کن که پایت را خراشیدند...(نکته اخلاقی:سنگریزه نباشید...!)  

پ.ن.۴

به خاطر داشته باش زیبا ترین صبح ها مدیون صبر کردن در برابر سیاه ترین شب هاست

پ.ن.۵دیگه پی نوشتم نمیاد....   

لحظه دیدار نزدیک است...

لحظه ی دیدار نزدیک است..

باز من دیوانه ام، مستم

باز میلرزد دلم ، دستم

باز گویی در جهان دیگری هستم .

       

          های نخراشی به غفلت گونه ام را تیغ

          های نپریشی صفای زلفکم را دست

و آبرویم را نریزی دل ، لحظه ی دیدار نزدیک است...

-         اخوان ثالث-

    

 پ.ن.۱آنچنان آلودست  

عشق غمناکم با بیم زوال

که همه زندگیم میلرزد 

 چون تو را مینگرم...(یادم نمیاد اینو از کجا نوشتم...بنابر این حمل بر سرقت ادبی نشه...)     

پ.ن.۲  تنها برای دو چیز نمی‌توان حدی تصور نمود؛
جهان و حماقت بشر. البته در خصوص مورد اول زیاد مطمئن نیستم.

(آلبرت اینشتین) 

 

پ.ن.۳  اینم برای طنز دار نمودن پست... 

اسپانیایی ها میگن : "عشق ساکت است اما اگر حرف بزند از هر صدایی بلندتر است ."
ایتالیایی ها میگن:"عشق یعنی ترس از دست دادن تو !"
ایرانی ها میگن :"عشق سوء تفاهمی است بین دو احمق که با یک ببخشید تمام میشود .. 

(لطفا گیر ندین....همینطوری بود..!)


 

یک داستان چینی

یک داستان چینی
نمایه ای از خرد باستان

یک پیرزن چینی دوکوزه آب داشت که آنها را به دو سر چوبی که روی دوشش می گذاشت ، آویخته بود و از این کوزه ها برای آوردن آب از جویبار استفاده می کرد

یکی از این کوزه ها ترک داشت ، در حالی که کوزه دیگر بی عیب و سالم بود و همه آب را در خود نگه می داشت .

هر بار که زن پس از پرکردن کوزه ها ، راه دراز جویبار تا خانه را می پیمود ، آب از کوزه ای که ترک داشت چکه می کرد و زمانی که زن به خانه می رسید ، کوزه نیمه پر بود.....................  

(ادامه مطلب یادتون نره جالبه...)   

 

  پ.ن.1 تعطیلات دیگه زیادی شده و حوصلمو سر برده..... 

پ.ن.2

دل من حالش خوشه  اصلا بلد نیست بگیره

ولی خیلی تنگ میشه گاهی میترسم بمیره

اما بازم به خودش میادو سوسو میزنه

باز حیاط خلوت سینمو جارو میزنه

میگمش تا کی میخای عاشق بشیو بشکنی

به روی خودش نمیاره و میگه با منی؟

 

پ.ن.3 خدا جونم دلم برات خیلی تنگ شد...من بنده ی خوبی برات نیستم ....دوسم داشته باش مثل همیشه...

پ.ن.3 هروز یه لبخند به آینه تحویل میدهیم ودر جواب لبخند تحویل میگیریم....زندگی یعنی این...

 

ادامه مطلب ...

باید....نباید.....

صدای بیکران  شب پخش میشود روی تک تک اجزای تنم!تن تب آلود و بی رمقم.... 

از لای پرده های ضخیم میگردم پی مهتاب،نمی یابمش.... 

سرمای شب ،نرم نرمک میخزد زیر پتویم و مرا به هوش می آورد در حالیکه گوشم پر است از زمزمه هایی پر از احوالات دلم...دل بی تابم.... 

و به یادم می آورد دیر به هوش آمدنم را.... 

اما حق داشتم برای هر لحظه دیر به هوش آمدن،نداشتم؟!؟!برای تک تکشان دلیل داشتم...نباید میداشتم؟!؟! 

کلنجار میروم با خودم: 

نگاهی را دیدم که نباید میدیدم؟یا باید باورش نمیکردم؟! 

سخنی را شنیدم که نباید میشنیدم؟یا باید زودتر میشنیدم؟

غروری که نباید میشکاندمش...یا  باید خورد شدنش را  نشانش نمیدادم؟ یا  نباید تکه هایش را  با قطرات اشکم  میچسباندم به هم و غروری میساختم استوار تر از قبل؟؟

باید ها و نباید هایند که جنگی راه انداخته اند ...بین دلم و عقلم..... 

و اینهاست که برده یاد خدا را از دلم.... 

و دیگر..... 

همان سه حرف لعنتیست که شده واژه ی وحشتناک بند بند وجودم....

.

.

.

و باز صدای  بیکران شب است که پخش میشود روی....   

 

  

 

پ.ن.1 با توجه به لطف دوستان که دائم تکراری بودن مطالب و استعداد خارق العاده بنده حقیر را در کپی کردن،یاد آوری مکنند!، چرک نویسی تقدیم حضور شد که ازین پس به همان مطالب تکراری بسنده کنید و کیف همان ها رو ببرید....

به آرامی آغاز به مردن میکنی

به آرامی آغاز به مردن میکنی

اگر از شور  و حرارت

از احساسات سرکش

و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وا میدارند

و ضربان قلبت را تند تر میکنند،

دوری کنی...

امروز زندگی را آغاز کن

امروز مخاطره کن

امروز کاری بکن!نگذار که به آرامی بمیری!شادی را فراموش نکن...

(پابلو نرودا) 

  

 

 

پ.ن.1 سرانجااااااااااااااااااام دیشب ساعت 23:23 (اونایی که با فلسفه ی این ساعت و دقیقه میمون و مبارک آشنا هستن کیف کنن!!!!)هزارمین تیکه پازلمو گذاشتم سر جاش.بسیاااااار مسرورم!!!باید بگم اگه  وقتی پیر شدم ازم افتخارات عمرمو بپرسن بدون شک این یکی از اوناس!طرفای مهر خریدمش و یکی دو ماهم ولش کردم،از اول امتحانا دیگه چسبیدم بش....آخه ماشالام باشه بس که توی امتحانا به هیچی الا درس فکر نمیکنماااا...!!!!!!

بهتره بگم به همه چی فکر میکنم الا درس.......

پ.ن.2کوچکتر که بودیم دل بزرگی داشتیم امروز که بزرگ شدیم چقدر دلتنگیم.....

پ.ن.3 امروز فرناز جونم یه دسته گل نرگس برام اورد....خیلی ذوق دار کننده بود.....

پ.ن.4 عامل اصلی این پست اطلاع رسانی برای تکمیل پازلم بود....وگر نه حالا حالا ها نمیخاستم آپ کنم.........عکسش توی ادامه مطلبه دوس داشتین ببینین.....

پ.ن.4 راستی میدونم که  میدونین  این تمام متن پابلو نرودا  نبودا.... 

ادامه مطلب ...

اگر...

اگر هایی که اگر به آن ها برمی گشتیم شاید همه چیز رنگ دیگه ای می گرفت.


اگر دروغ رنگ داشت،
شاید هر روز ده‌ها رنگین کمان در دهان ما نقش می‌بست
و بی‌رنگی کمیاب ترین چیز بود.


اگر عشق ارتفاع داشت،
من زمین را در زیر پای خود داشتم.


اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت،
عاشقان سکوت شب را ویران می‌کردند.


اگر براستی خواستن توانستن بود،
محال بود وصال.


اگر گناه وزن داشت،
هیچ کس را توان آن نبود که گامی بردارد،
تو که از کوله بار سنگین خویش می‌نالی
و من شاید کمر شکسته‌ترین باشم.


اگر غرور نبود،
چشم‌ها به جای لب‌ها سخن نمی‌گفتند
و ما کلام دوستت دارم را در نگاه‌های گاه گاه جستجو نمی‌کردیم.


اگر دیوار نبود نزدیک‌تر بودیم
و شاید شب‌ها در کنار هم در زیر نور ماه به خواب می‌رفتیم.


اگر زمان نبود با اولین خمیازه به خواب می‌رفتیم
و هر عادت مکرر را در میان بیست و چهار زندان محبوس نمی‌کردیم.


اگر خواب حقیقت داشت،
همیشه با تو در آن ساحل همیشه سبز لبریز از ناباوری بودم.


اگر همه ثروت داشتند شاید،
شاید دل‌ها سکه را جای خدا نمی‌پرستیدند.


اگر مرگ نبود،
بی‌گمان همه کافر بودند.


اگر عشق نبود به کدامین بهانه می‌گریستم،
یا می‌خندیدم،
و آری پیش از اینها مرده بودم اگر عشق نبود.


اگر کینه نبود، قلب‌ها تمام حجم خود را در اختیار عشق می‌گذاشتند
و من با دستانی که زخم خوردهء توست،
گیسوان تو را نوازش می‌کردم،
و تو سنگی را که من به شیشه‌ات زدم را به یادگار نگه می‌داشتی.


اگر خداوند یک آرزوی انسان را برآورده می‌کرد،
من بی گمان دوباره دیدنت را آرزو داشتم
و تو هرگز ندیدن مرا،
و براستی نمی‌دانم که خداوند کدامیک را می‌پذیرفت.   

 

پ.ن.۱ این متن بی نظیرو از وبلاگ دانشجویان دانشگامون کپی کردم از نویسنده محترم جناب آقای غلامی از بس قشنگ بوووود 

پ.ن.۲ همه چی آرومه..من چقد خوشحالم....پیشم ((((نیستی )))حالا...به خودم میبالم........ 

(البته با عرض پوزش در تحریف شعرَ...اون نیستی ..هستی بوده)...  

پ.ن.۳ به به .........تبریک میگم که میر نامه هم فیلتر شد.......میشه بگین بنا به صلاحدیدِ........... ها......کودوم سایتا قرار نیس فیلتر بشه!!!!!!!!!

قورباغه!

روزی روزگاری گروهی از قورباغه های کوچولو تصمیم گرفتند که با هم مسابقه بدهند

هدف مسابقه رسیدن به نوک یه برج خیلی بلند بود...

جمعیت زیادی برای دیدن مسابقه جمع شده بودن...

و...مسابقه شروع شد

راستش کسی توی جمعیت باور نداشت که قورباغه های به این کوچیکی بتونن به نوک برج برسن..

شما میتونستین جمله هایی مثل اینها رو بشنوین

"اوه،عجب کار مشکلی"

"هیچ وقت به نوک برج نمیرسن"

یا"هیچ شانسی برای موفقیتشون وجود نداره،برج خیلی بلنده"

قورباغه های کوچیک یکی یکی شروع به افتادن کردن

به جز بعضی که هنوز با حرارت داشتن بالا و بالاتر میرفتن.

جمعیت هنوز ادامه میداد:"خیلی مشکله هیچ کس موفق نمیشه..."

و تعداد بیشتری از قورباغه ها خسته و از ادامه دادن منصرف میشدن...

ولی فقط یکی به رفتن ادامه داد،بالا،بالا و بازم بالاتر

این یکی نمی خواست منصرف بشه!

بالاخره بقیه از ادامه دادن منصرف شدن ،بجز اون قورباغه کوچولو که بعد از تلاش زیاد تنها کسی بود که موفق شد به نوک برج برسه !

بقیه ازش پرسیدن که چطور قدرت رسیدن به نوک  برج و موفق شدن رو پیدا کرده؟!

و مشخص شد که....

برنده مسابقه  کر بوده!

نتیجه اخلاقی این داستان اینه که:

هیچ وقت به جملات منفی و مایوس کننده دیگران گوش ندین...

چون اونا زیبا ترین رویا ها و آرزو هاتونو ازتون میگیرن!

همیشه به قدرت کلمات فکر کنین،چون هر چیزی رو که می خونین یا میشنوین میتونه روی اعمال شما اثر بذاره!

پس همیشه:

مثبت فکر کنین

و بالا تر از اون ،کر بشین هروقت کسی خواست به شما یگه به آرزو هاتون نخواهید رسید....

و همیشه باور داشته باشین:

                                   من همراه خدای خودم هر کاری میتونم بکنم.... 

 

 

پ.ن.1 فکر نکنین اینا رو فقط نشستم کپی پیست کنمااا...نشستم همشو  خودم با همین دستام تایپ کردم

پ.ن.2 متاسفانه من آدم خیلی انتقاد پذیری نیستم پس لطفا انتقاداتونو یکم ملایم تر بگین...ممنون 

پ.ن.۳ توی ادامه مطلب یه سری عسک قورباغه هست...دوس داشتین برین ببینین

 

 

ادامه مطلب ...

یکصد و پنجاه روز سرنوشت ساز!

یکصد و پنجاه روز سرنوشت ساز!

عمر عقاب از همه پرندگان بیشتر است. عقاب می تواند تا 70 سال زندگی کند. ولی برای اینکه به این عمر برسد باید تصمیم دشواری بگیرد...

زمانی که عقاب به سن 40 سالگی می رسد چنگالهای بلند او انعطاف خود را از دست داده و دیگر نمی تواند طعمه نگه دارد.نوک بلندش خمیده و کند می شود.
شهبالهای کهنسالش بر اثر کلفت شدن به سینه اش می چسبد و پرواز را برای عقاب مشکل می سازد.در این هنگام عقاب 2 راه در پیش دارد یا اینکه باید بمیرد و یا فرایند دردناکی که 150 روز طول می کشد را تحمل نماید.برای طی کردن این فرایند عقاب باید به فراز کوهی که در آنجا آشیانه دارد پرواز کند.در آنجا عقاب آنقدر نوکش را به سنگ می کوبد تا نوکش از جای کنده شود.پس از آن عقاب باید از شر چنگالهای قدیمی خلاص شود به همین جهت آنقدر چنگالهایش را به سنک می زند تا چنگالهایش نیز از بیخ کنده شود. حالا عقاب باید صبر کند تا چنگال و نوک جدید بروید.پس از این مرحله عقاب با نوک تیز جدیدش پرهای قدیمی را یکی یکی از بدنش می کند تا پرهای ظریف جای ان را بگیرد.سر انجام پس از 5 ماه عقاب پروازی را که تولد دوباره نام دارد آغاز می نماید و از آن پس30 سال دیگر زندگی می کند.
ما انسانها هم بیشتر وقتها برای بقا باید فرایند دگرگونی را آغاز کنیم.گاهی وقتها ما باید از عادات گذشته چشم بپوشیم و آنها را کنار بگذاریم .تنها زمانی که از بارهای سنگین گذشته آزاد شویم می توانیم در حال زندگی کنیم.  

پ.ن.1.این متن شاید خیلی لوث و تکراری شده باشه ،اما من خیلی دوسش دارم و خیلی جاهام مینویسمش پس لطفا بم خرده نگیرین...

پ.ن.2( مهربانی از نگاه منتظر) میشه بگین از این 3 کلمه چی برداشت میکنین؟چون من هرچی فکر میکنم به هوچ  جایی نمیرسم!!مهمه...(با تشکر از دوستانی که میگن...)

پ.ن 3.یه روزایی این جمله چقدر بم آرامش میدادو دوسش داشتم و ....

((و تو چون مصرع شعری زیبا ،سطر بر جسته ای از زندگی من هستی...)) اما حالا.... 

پ.ن.۴.چقدر از آدمای مغرورو بی ادب متنفرم............(شایدم برگرده به عزت نفسم...اما در هر حال...متنفرررررم) 

پ.ن. یه روز بعد: ...امروز دو باره با فرناز رفتیم به مرغابیا پفک دادیم..........امیدواریم دوباره مورد لعن ونفرین دوستان محترم قرار نگیریم   

بیچاره دلم...

بیچاره دلم که اینقدر بی قرار است! 

که اینقدر درمانده و تنهاست! 

که تشنه یک قطره محبت است.. 

که حیران مانده در برابر چرخش رنگ و ....درنگ و ...سکوت..! 

 که چه بی ریا دیگران را به مهمانی کوچکش راه می دهد و چه ساده انگارانه آنها را از تبار آیینه ها می پندارد ، غافل از اینکه ...

که چه کودکانه به مسائل می نگرد..!بیچاره دل کودکم که به لبخندی شاد و به اخمی...نمی دانم چه بگویم شاید بهتر است بگویم چه ها که نمی کشد... 

که کلاف سر در گمی  ست که.... 

آنقدر که کلمه ها تاب تحمل سنگینی اش را ندارند... 

بیچاره دلم....    

 

 

 

پ.ن.۱ بالاااااااخره از شر  امتحانا خلاص شدیم که موجبات خوشحالیمان را فراهم نمود... 

پ.ن.۲امروز دوباره آلرژی میخاس بیاد رو اعصابم که دیدم حیفه تعطیلاتمو خراب کنم....بیچاره کاری نمیکنه ها اما آلرژیه دیگه..... 

پ.ن.۳پندلتونم امروز رفت رو اعصابم اما ...ایضا پ.ن.۲ !!اصلا انتظار نداشتم مخصوصا بعد از اون روز که...

پ.ن.۴میخام برم کلاس ورزش بس که توی امتحانیا مثه گوژپشت نوتردام شدم..... 

پ.ن.۵راستی متنم چچطور بود؟خوف بود یا نه؟؟؟  

پ.ن۵راستی دیروز یادم رفت  یه عکس بذارم در حد تیم ملی آخه میدونین... ما یه درس آزمون های هوش داریم باید میرفتیم از یه بچه ۴تا۶ سال آزمون آندره ری میگرفتیم یعنی اون باید از روی یه جا یه طرحی رو میکشید.....ازون جایی که مام به تنبلی مفرت و ضیغ(املاش درس بود؟) وقت دچاریم بنابراین خودم دس به کار شدمو ...... 

 

الهه - ۵ ساله از اصفهان

سوال؟؟؟

همان سوال تکراری:عقل یا دل؟! 

گردبادی عظیم در درونم به راه افتاده ... 

که هر دم مرا به سویی میکشاند... 

کی و کجا تمام میشود نمی دانم. ..   

 

پ.ن.۱خیلی گیریم میاد(منظور همان گریه میباشد!)  

پ.ن.۲ خیلی دوچار کانفیلیکت هستم !   

پ.ن.۳ میدونین ..؟یکی هست که من ... داشتم (مشکل اینجاس که زمان این فعل[داشتم].هنوز معلوم نیس)و دیروز الکی خودشو جا کرد تو جمع .من بش آلرژی دارم هر وقت میبینمش ..یه حتی نمی بینمش...!!!باید تا دو روز اعصاب خوردگی بکشم....ای خداااااااااااااااااااااااااااا...

پ.ن.۳ میشه یکم جیغ بزنم؟قول میدم یه کوچولو باشه

   

پ.ن.۴ خب ...راحت شدم....  دیگه برم آخرین امتحانمو بکوفانم به فرق سر مبارکم!

 

دل

نفرین بر دل  که کارش فقط دل بستن بود .... 

و هنوز نفهمیده چیزی به دست نیاورده .... 

گمان نمی برم هیچ گاه هم بفهمد!  

تست خودسناسی

ازون جایی که ایشالا  قراره چند سال دیگه مام به جرگه ی مشاورا بپیوندیم دیدم خالی از لطفه اگه اصلا مطلبای مشاوره ای و خود شناسی تو وبم نباشه 

پس این شما و اینم یه تست خود شناسی:(دیم دیری دیم...)(این ازون آهنگای افتتاحیه ای بود... 

پ.ن.حالم خیلی بهتره چون... 

پ.ن.۲این امتحان امروزمم دو باره یا بهتره بگم برای چندمین بار بد شد... 

پ.ن۳تازه فردام امتحان دارم و الان نشستم دارم ...  

پ.ن.۴این عکسم چون خیلی فینگول بود زدم...  

 

 

ادامه مطلب ...

فال

یه فال گرفتم بی نهایت وصف حاله... (شعر شناسا لطفا نظر بدن...)

غروب

رگبار نگاهت فریبی بود به رنگ شبی بی مهتاب،که آن را روشنای خورشید می پنداشتم!بیچاره چشمان ساده لوح من که باورش کرد! 

پ.ن.1از دانشگاه که میومدم خونه فقط گریه کردم! 

اونقدر آسمون دلم  گرفته که هیچ خورشیدی نمیتونه بازش کنه...(اگه اصلا خورشیدی باشه!!!)

پ.ن.2:راستی این اولین قطعه ادبی بود که خودم گفتم...