از ناگفته هایی که فریاد میشدند اما...

خودم به تو خواهم گفت 

 از دیگران مپرس  

من در قمار همین علاقه های آسان آدمی ،
گریه ها از دامن دریا برده و

خواب ها به قیمت همین بیداری بی خیال باخته ام.

                                                                          علی صالحی

 

پ.ن.راستی سلام!حال همه ما خوب است،ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند.

از هواهایی که نباید باشند...

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی ، ترا با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم 

تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم 

پس از یک جستجوی نقره ای
در کوچه های آبی احساس
تو را از بین گل هایی که در تنهایی ام رویید ، با حسرت جدا کردم
و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنّای دلم گفتی
دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی
و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم
تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم
همین بود آخرین حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگینت
حریم چشم هایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم
نمی دانم چرا رفتی
نمی دانم چرا ، شاید خطا کردم
و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی
نمی دانم کجا ، تا کی ، برای چه ،
ولی رفتی و بعد از رفتنت
باران چه معصومانه می بارید
و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره
با مهربانی دانه بر می داشت
تمام بال هایش غرق اندوه غربت شد
و بعد از رفتن تو آسمان چشم هایم خیس باران بود
و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو
تمام هستی ام  از دست خواهد رفت
کسی حس کرد من بی تو
هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد
و بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد
کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد
و من با آن که می دانم تو هرگز یاد من را
با عبور خود نخواهی برد
هنوز آشفته ی چشمان زیبای توام
برگرد !
ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد
و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید
کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت :
تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو
در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم
و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید
کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست
و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل
میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر
نمی دانم چرا ؟ شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم  

عیدتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــون مبارک...

سال نو را پیشاپیش ،پسو پیش ،پیشو پس ،از راست به چپ ،از چپ به راست ،تبریک عرض ،طول و ارتفاع آن را حساب کنید…  !!!

پ.ن.بـــــــــــــــــله یه سال دیگه هم گذشتو ما آدم نشدیم..... هنوزم فرشته موندیم!!!

از شوخی گذشته واقعن عرز میکنم عیدتون کامپیلیت مبارک،امیدوارم امسال از بهترین سالای زندگیتون باشه و خداوند ما و همینطور وطنمون رو از شر جهل و نادانی نجات بده.

به امید موفقیت برای همه ی دوستای گلم که صمیمانه ازشون کمال تشکرو دارم…به خاطر اینکه من و مشکلاتمو مثه اعضای خونواده تحمل کردن… 

لحظه ی تحویل سال ما رو از دعای خیرتون بی نصیب نفرمایید…اگر بی نصیب فرمائیدید،بنده مسئولیت عواقب بعدی را بر عهده نخواهم گرفت....

سهراب گونه ها..

دیر گاهی است در این تنهایی

رنگ خاموشی در طرح لب است.

بانگی از دور مرا می خواند،

لیک پاهایم در قیر شب است.

***

رخنه ای نیست در این تاریکی:

در و دیوار بهم پیوسته.

سایه ای لغزد اگر روی زمین

نقش وهمی است ز بندی رسته.

***

نفس آدم ها

سر بسر افسرده است.

روزگاری است در این گوشه پژمرده هوا

هر نشاطی مرده است.

***

دست جادویی شب

در به روی من و غم می بندد.

می کنم هر چه تلاش،

او به من می خندد.

***

نقش هایی که کشیدم در روز،

شب ز راه آمد و با دود اندود.

طرح هایی که فکندم در شب،

روز پیدا شد و با پنبه زدود.

***

دیر گاهی است که چون من همه را

رنگ خاموشی در طرح لب است.

جنبشی نیست در این خاموشی:

دست ها، پاها در قیر شب است.  

                                                           از مجموعه ی مرگ رنگ سهراب 

 

پ.ن.۱.

خیلی وقت هاست که

               حوصله شیدایی  را

       حوصله دیوانگی را

   حوصله آدم ها را

حوصله خودت را هم

    حوصله دیدن چهره ات را حتی ، درآینه نداری...

       و آن وقت است که دلت پر میکشد  تا کسی بی امان حوصله خرجت کند

              بی تابی کنی  

و او بگوید از سپیده دمان

       بگویدت از رقص رنگهای  چشمانش...

           بگویدت از عمیق ترین سکوت آغوشش

               و گرمایی که خواب آلود می کند چشمان نمناکت را

           آن وقت است که دنیایت میشود همان یک بغل جا

       همان لطافت الفاظ 

   همان رویای تمام شدن تمام بی حوصلگی هایت...   

 

خودم از خودم نوشتیده بودماااا....)چـــــــــــــــــــــــــــقدر رمانتیک!!!

پ.ن.۲پی نوشت گویی روزمره ام نمی آید...این آپ صرفا به خاطر گل روی دوستان به مرحله ی ظهور رسیده وگرنه تمایلی به رسیدن به این مرحله را دارا نمیبود...(:دی) 

پ.ن.۴.ازون جایی که طی وب گردی های ماژوخیسم گونه ام به یه وبلاگی دست یابیدم که هم اسم وبلاگش مثه من بود(دخترانه)همم آهنگش مثه من بود ،خلاصه...لجمان از کاسه صبرش لبریز کرد و کلن کن فیکون نمودیم همه چیز را.... 

البته در تلاشم تا آنچیزی که خیلی میدوستم را بپیدایم که تا حال موفق نشده ام...

پ.ن.۳.من: 

(زیرا موجودات ریزی به نام مِکرُب و عفونت در گلویمان دارند ورجه ورجه می کنند...)

ای آسمان

منزل از یاد رفته ام

ببار ،امشب ببار

شاید اشک تو مرا غسل دهد و پاک سازد

شاید بارانت نقطه چینی شود تا به او برسم

تعریف زندگی عوض شده است

تا گریه نکنم ،نوازشم نمیکنند

تا قصد رفتن نداشته باشم ، نمیگویند بمان

تا بیمار نشوم ،گل برایم نمی آورند

تا کودک هستم ،باید همه را دوست بدارم

و وقتی بزرگ شدم ،دوست داشتن رابرایم جرم می کنند

تا نروم ،قدرم را نمیدانند و تا نمیرم ،نمی بخشندم

ای آسمان ببار

تا هر کس به اندازه ی پیاله اش پاک شود

ای چتر فروش ،چتر هایت مال خودت

امشب میخاهم خیس شوم.

پاک شوم تا شاید محو شوم و

از از پلکان آبی به سوی او بروم

پروردگارا ،عاشقت هستم ،مرا دوست بدار.

                                                تقویم  ِ ( من )   

 

 

   

.ن.2.دیروز با جمعی دوستان رفتیم کنار رود خونه و در برابر مقاومت از خرید فال،نفرین سال جدید را شامل حال خود کردیم:الهی بترشی....(خب ،زبان از گفتن بیان ،عاجز میماند...)

پ.ن.3.باید بگم چند وقتی بود که متلک های آب گوشتی نشنیده بودیم ،که به یمن اغاز سال جدید و سرازیر شدن مسافران:() ،اندکی عینک خوش بینی و با فرهنگ شدن هموطنانمان را ،از چشم بر داشتیم...

پ.ن.4.بنده  از قسمت 64 پریزن بیریکو ندارم....دارم دیووووونه میشم.........(لازم به ذکره که از تعریف کردن آخر فیلم تنفر حاد دارم ،و از ندانستن ادامه ماجرا در حد لیگ برتر اروپا ،.........)(فعل کم آوردم...چه فعلی باید اینجا بکار ببرم؟)  

پ.ن.5.بابا جون خجسته ی من رفته 9 تا سی دی سفارش داده ،شامل 200 تا کارتون ،که سیندرلا اصلیه رو با کیفیت اصلیش ببینه! 

تازه نمیدونین توی تابستونا با ماماننم چه فیلمی دارن...میرن بسته بسته بستنی میخرن،اون به بستنیای خودش مینازه و میگه بستنیایی که من میخرم فلانه و بهمانه ولی بستنیایی که تو میخری ،مثلا،کاکائوش کمه.... 

جالب تر از اون اینکه ما (منظور منو داداشم)،بستنیا رو اصلا نمیخوریم ،خودشون در عرض یکی دو هفته دخلشو میارن!)

پ.ن.5.دلمم واقعا تنگه ........چرا هیشکی نیست منو بفهمه؟دلم میخاد تموم دلتنگیامو فریاد بزنم اونقد بلند که گوش همه رو کر بکنه...(درین مورد اصلا مزاح نفرمودم و جدی عرض شده است...)

پ.ن.6.من دیروز: 

من امروز:احساس درک نشدگی حاد ،که عکس از بیان عاجز است!

ElTeMAs!?!?

التماس میکنی ام....نه،گفتم نه!

التماس میکردمت...نه،گفتم نه!

و خسته میشوم ازین التماس هایت...

همان طور که التماس های من خسته ات کرده بود...

کاش التماست نکرده بودم... 

                                           کاش التماسم نکرده بودی! 

 

  

پ.ن.۱.باید بگم مدت هاست که میخام اپ کنم اما اصلا چیزی به ذهنم خطور نمیکرد...که حالا خطوریدببخشید آپ بیخودکی ای بود...

پ.ن.۲.به خاطر دوست مهربونی که پیدا کردم خدا رو شاکرم و احساس میکنم توی مشکلاتم تنها نیستم...

پ.ن.۳.برای ناراحت بودن خیلی وقت داری،پس چرا به فردا موکولش نکنی؟   مارک فیشر(جنبه فلسفیانه ی وبلاگ!)

پ.ن.۴.میدونستین هزار پا فقط 60 تا پا داره؟(این هم جنبه ی علمی وبلاگ!!)

پ.ن.۵.اعصابمان خورد میباشد بنابرین مزه پرانیمان نمی آید!(جنبه ی اطلاع رسانی وبلاگ!)  

پ.ن.۶.خیلی تلاش کردم یه عکس قشنگ آپلود کنم که همه ی آپلود سنترا غیر فعاله!!!!به همین سبب:

پ.ن.۷.من:

2dEl

تنم گرم و دلم سرد و نوایی...

نوایی پر ،ز امواج رهایی

هوایی پر ،ز یادی که...

نمیخواهم بدانم من ،چراییش

صدایی که پرم کردست ،ز تردید و تباهی

نمیخواهم ز این دیوانه خوی ِ دل

بمیراند مرا...

بسوزاند همه دار و ندار و هستی ام را

خداوندا،بگیر دست من بیچاره دل را

درین دنیای بی رحمی

کمک کن تا بدانم کیست و قصدش چیست و

دیگر هیچ... 

 

 

پ.ن.1.این رو میتونین دومین شعر من بدونید .البته اگه بشه اصلا اسمش رو شعر گذاشت،میدونم خیلی چرته...

پ.ن.2.اون کسی که باعث شد این شعرو بگم، تازگی فهمیده دیابت داره...گریه کردم برای اون ،برای خودم ، برای حرفایی که بینمون رد و بدل شد ،برای روزایی که تصمیم داشتم فراموششون کنمو دیشب همش به یادم اورده شد،برای ذهن آشفته ی خودم ، برای دلی که نمیدونه چیکار کنه....

خیلی دعا کنین برای اون ،برای من...

پ.ن.3.من دیشب:

          

!!!!!!!!

 

 

 پ.ن.1.هرچی فکر میکنم یک انسان عاقل و بالغ چگونه به مخش چنین اسامی خطور میکنه ، عقلم به جایی قد نمیده.از شما میده؟ مخصوصا مفتول و منگنه!!!!! 

 البته یه حدسایی در ذهنم جرقه زد....

مثلا پدر منگنه خانم در حال منگنه کردن آخرین صفحات آخرین کتابش که قراره بره زیر چاپ بوده که یهو فهمیده پدر شده ،به همین سبب اسم فرزند دلبند را منگنه نهاد...

پدر سنبه و مفتول هم، اصلا دوست داشتن همچین اسمی بذارن روی بچه هاشون .شما مشکلی دارین؟

پ.ن.2. روزی گاندی در حین سوار شدن به قطار یک لنگه کفشش درآمد و روی خط آهن افتاد. او به خاطر حرکت قطار نتوانست پیاده شده و آن را بردارد. در همان لحظه گاندی با خونسردی لنگه دیگر کفشش را از پای درآورد و آن را در مقابل دیدگان حیرت زده اطرافیان طوری به عقب پرتاب کرد که نزدیک لنگه کفش قبلی افتاد. یکی از همسفرانش علت امر را پرسید. گاندی خندید و در جواب گفت: مرد بینوائی که لنگه کفش قبلی را پیدا کند، حالا می تواند لنگه دیگر آن را نیز برداشته و از آن استفاده نماید.

(این هم برای اینکه زیاد نخندیده باشید و کمی هم درس زندگی بیاموزید....) 

پ.ن.3.از اون جایی که هم حرفم نمیاد هم خوابم میاد ،من:

وقتی که آسمون چشمای منم بارونی بود

دلم گرفته...مثه الان که دل آسمونم گرفته  

اما دل آسمون خیلی گنده تر دل منه... 

همه میگن میخواد بارون بیاد.... 

دل من تا کی قراره بباره؟  

  

 

 

پ.ن.

بروید حال کنید!

بروید حال کنید ، که نگفتیم شما خوشه ده اید!

بروید حال کنید که نه حالا،طی 5 سال ، ستانیم ز شما ، پول خون پدران......(بوق)*۱....را...

سرعت اینترنت؟

به چه کارت آید؟

بیستو سی پس چیست؟بوق؟

بروید حال کنید که لاک پشت ز آن کند تر است!

اس ام اس ها کافیست...

گر نخواهیم ،آن هم نیست !

بروید حال کنید ، ما به فکریم ، تا نیالاید سفره هاتان به نفت!

بروید حال کنید ، که دانشگاه دارید ...

دکتر و استاد دارید !

بروید حال کنید ، که دگر کشور ها ، ندارند کافور ...

این همه بی بند و باری ،

این همه گند و فساد...

ز نبود کافور است!

بروید حال کنید ، ما به فکریم  که مبادا ،دختری ، حرف زند با پسری ...

که مبادا رنگ مانتوی جدیدش ، چشمتان را بزند...

سهم مامور حراست(*۲) کم نیست!

چه کسی بهر شما ، اینهمه پول کند در شکم ....در شکم..... 

هیچ نگویم بهتر ...

که چه تن ها درین خاک عزیز، مدفون است!   

 

پ.ن.1.در ابتدای امر تمایل شدید و قلبی خود را برای ادامه ی حیات ،اعلام میدارم....و این سروده صرفا به علت نا پخته بودن این حقیر،در مسائل عقشولانه ای و بحوث(جمع مکثر بحث!) دشوار و ثقیل میباشد ،به عرض برسد که حتی ارزش سیاسی هم ندارد.... 

پ.ن.2.این سروده ی خام و کال! حاصل تراوشات ذهنی این حقیر در ساعت 3 بامداد به وقت بوق سگ میباشد ( در هنگام ابتلا به بد خوابی مذمن و مالیخولیایی و پس از انتظارات طولانی مدت برای آپلود عکس )بنابرین احتراما به عرض میرساند که زیاد جدی گرفته نشود که ما هم زیاد جدی نگرفتیم... 

پ.ن.3. از آنجا که این سروده ی بی مزه ،اولین تجربه ی شعری این حقیر میباشد،اگر خوشتان نیامد لطفا در اندرون ذوق اینجانب نزده و تلاش برای بی وزن کردن ما نفرمایید (که ما بی وزن خدایی میباشیم) و اگر به احتمال حدودا  یک هزارم ابسیلون قابل تحمل بود ، میتوانید کلی ذوقم را بکنید و سپس اسفندی روشن نمایید که مبادا چشمتان شور بوده باشد و خودتان خبر ندارید...! 

پ.ن.4.باید به عرض برسد  که تنها یکی دو مصرع وزن دار میتوانید بیابید...(با وزون(جمع وزن!):فعلاتن/فعلاتن/فعلن/فعلاتن/فعلاتن/فعلن)!

وزن بعضی مصرع ها هم شرمندگی خودشان را ،برای نا شناس بودن وزنشان،اعلام کردند

نظیر:  (- - - - - -) !آیا شما هم به عمق اضمحکاک (!!!!! زیاد درگیرش نشوید ،از ـ ضحک ـ میاد!!!!) این وزن پی بردید؟   

پ.ن.5.بهر انکه شما هم بی نصیب نمانید از احوالات امروز دانشگاه دلم میخاست شرحی از ماوقع هم ذکر نمایم که نه حوصله اش را داریم نه زور بازو ،بدین جهت به عکسی قناعت میکنیم تا شما هم کمی از IQخود استفاده نمایید... 

من: 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

 *  ۱ 

   

  *  ۲  

   

یه اشتباه بزرگ...

گفت نه،

              کودکانه ذوق کردی،

                          گفتی میبینی دارد میگوید بله؟

گفت نمی آیم ،

                  گفتی کوچه ی علی چپ را دیده ای ؟ 

                                                         همین نزدیکی هاست...

گفت نمیخواهم ،

                      گفتی دیگر مطمئن شده ام ، مگر میشود؟... 

                                                                               خودم دیده ام..!

گفت برو ،خواهم رفت!

                     نفهمیدی ،اشک ریختی ،  

         بیزار شدی

              از خودت ، از او...

گفت بله...

                   اما.....!

                      حالا میفهمی...  

 

 

 

من تمنا کردم که تو با من باشی

تو به من گفتی:هرگز ، هرگز...

                                (پاسخی سخت و درشت)

و مرا غصه ی این هرگز...

                  - حمید مصدق - 

پ.ن.1.میدونم خیلی قشنگ نشد اما باید بگم عاشقشم...(منظور متن اولی بود!)

پ.ن.2.با اندکی مهربانی

               بهشت را میبینی

                    که در همین نزدیکی هاست...

پ.ن.در گوشی: امروز جایتان خالی با جمعی از کودکان زیر 10 سال نشستیم فیتیله جمعه تعطیله  دیدیم ،خندیدیم ،بازی کردیم ،دعوا کردیم ،بیسکوییت با شکل انواع احشام ،خوردیم...البته قبلش کلی تفکر کردیم که این چه حیوونیه!!! زیرا کمی مبهم می نمود...و خلاصه کلی بچگی کردیم...

پ.ن.3.امروز یه فنقل کلاس چهارمی ازمن میپرسه:الهه مترادف - آماده -  چی میشه؟حالا ما هرچی فکر میکنیم خدایا...مترادف آماده چیه؟

مام واقعا چهارم که بودیم این خزعبلاتو میخوندیم؟؟؟؟ 

پ.ن.4. من :

 

L.O.V.E

 

دیگران میگویند

که من از عشق نمیفهمم هیچ

ولی آنها همه شان بی خبرند؛

و نمی فهمند

که من

عشق را با همه وسعت حس

سخت در بر دارم

دیگران

در کتاب هاشان

عشق را واژه ی بی رنگ خدا می دانند

فکر آنها این است

که عشق ...

شکل تب کردن آبی تر هاست

همه شان بی خبرند...

عشق واژه ای نیست برای گذر از حرف و سخن

عشق تنها

حس عاشق تر هاست... 

پ.ن.1.چه شب ها تا سحر نام تو را از دل صدا کردم

دلم رو با جنون بی کسی ها آشنا کردم

نفهمیدم چه رنگی دارد این شب های شیدایی

که قلبم را فقط با خاطراتت مبتلا کردم

.

...بقیشم چون دوس نداشتم ننوشتم...!

پ.ن.2.بعد  از گذشت دوهفته از شروع ترم جدید،تعطیلات 10 روزه ای،بسیار حالی به حولیمان کرد....

نمیدونم چرا وبلاگ نویسی هم دیگه بم حال نمیده...وقتی ادم حرفی برای گفتن نداشته باشه ،همین میشه دیگه... 

 

پ.ن.۳.اینم از هنر نمایی های شاهکار بنده سر کلاس گوشه ی جزوه و اینا برای افزایش تمرکز!!!!!و نشان دهنده ی اوج دقت بنده حقیر  و لذت بخش بودن سخنان گهر بار استادان محترم و محترمه و جذابیت تام و تمام دروس محترم و ....(حداقلش بهتره از......  !نه؟)

 

توضیح :منظره ایست در غروبی دل انگیز که کنارش جنگله کاجه و پایین منازل....آبه ...(انعکاس منازله که  توی آب افتاده...!)اون دایره هه هم مثلا خورشیده....مشکلی نداره فقط یه خورده کش اومده...

پ.ن.3.و یه داستان جالب که چند وقت پیش توی یه وبلاگ خوندم ...

ادامه مطلب ...

از فواید گاو...

موضوع انشاء: فایده گاو بودن را بنویسید ...  

 

ادامه مطلب ...

زمان...

زمان...

چه بهای سنگینی میگیرد برای گذشتنش،از دل ما....

اما باز ،

این زمان است که فراموش کار میکند دل را...   

 

  

.ن.1. چه کسی میگوید، که تو در پیله ی خود تنهایی

چه کسی میگوید ، که  تو در حسرت یک روزنه ی فردایی

پیله ات را بگشای..

تو به اندازه ی پروانه شدن زیبایی...  

 

 

پ.ن.2. اون دلهره ای که توی دلم عروسی گرفته رو دوست ندارم...

این افکار لعنتیو دوست ندارم...

این لبخندو،این انتظارو،این احساسای پوچی که یواشکی دارن ریشه میدووننو ....

هیچ کدومو دوست ندارم...

این راه تکرار شده رو...

وحشت انتهاش ،اول راهشو ترسناک کرده ...

 من  ترسو شدم...ترس از... 

                                          عین...شین....قاف

ادامه مطلب ...

قلب من...

چند روزیست قلبم دیوانه وار میکوبد،به در ودیوار قفس تنگش... 

گویا میترسد از تکرار آنچه روزی عهد بسته بود  به نبودش... 

از تکرار روزهایی که به زیباییشان شک نداشت... 

میترسد دوباره تنها کسی باشد که تنها می ماند... 

میترسد باز بشود همان دل بیچاره سابق... 

  

 پ.ن. مداد رنگی های ذهنم رهایند تا بکشند ،هر آنچه را دوست دارند... 

میترسم بکشند آنچه را که نباید... 

  

پ.ن.2.واقعا دیگه پی نوشتم نمیاد...

قدمگاه تو...

این تو بودی که قدم میزدی  

در دنیای احساس من، 

در خلوت پر غوغای دلم 

تو که شدی بت این دل ، 

بت این حباب نازک بنیاد، 

حبابی که در یک چشم بر هم زدن نبودت،نابود شد 

حالا دیگر  نیستی... 

اما آن که قدم میزند  در دنیای احساسم تویی... 

اما بدان ...  این دنیایم است که تغییر کرده.....     

 

پ.ن.1.دیروز خونه ی مادر بزرگم بودم....دیگه کم مونده بود روانی بشم.... 

نه کامپیوتری،نه ماهواره ای،هیچی...فقط ۶ تا کانال و اهنگایی که از اول به آخر و از اخر به اول تکرار میشدو....اونوقت بود که به خودم گفتم این قدیمیا چجوری زندگی میکردن ....راستیما....دیدین روابط اجتماعی ماها چقد نسبت به قدیمیا پایین تر اومده...چقدر توی دنیاهای خودمون فرو رفتیم...؟و چقدر از خودم خجالت کشیدم که از تک تک حرفای مادر بزرگم عصبی  میشدم...و چقدر دلم میخاست که خونه بودم توی تنهایی های خودم.... 

 

پ.ن.2.یه نکته ای رو لازم دیدم بگم...فکر نکنین من ندید بدیددما...که نوشتم مشاوره/87 هاااا... 

چونکه این وبلاگو ،وبلاگ گروهی دانشجو..... ها برام درست کرده ،نام کاربریم هرچی اونجا باشه باید اینجام باشه...و اونجا هم بید باسال ورودو اینا باشه......پس فکر نکنین ندید بدیدم...ا 

 

پ.ن.۳. چند روزیه که توی دانشگاه صدای سرود های محترم انقلابی ()جفت گوش هایمان را کر نموده...میدونین...(چیزی نمیگم...که...!!!!!بی خیال...)  

 

پ.ن.۴.خب دیگه...ما بریم غاز های خودمان را بچرانیم...و ببخشید اگه متنم  زیاد جالب نبود اما پر معنا بود!!!!....حوصلمان سریده... 

شمام برین بخابین که من فردا صحب زوود باید برم سر کلاااااااس..

 

 

رنگ صداقت

کنار نهر تنهایی

نسیمی میوزد آرام

که بوی بی وفایی را برایم ارمغان دارد.

من آنجا خاطراتم را

برای مردم بیگانه میگویم

تو هم بیگانه ای با من!

بیا و لحظه ای حرف مرا با گوش جان بشنو

تو که مجذوب دنیایی ، تو که گرمی و سودایی

تو ای محبوب پیشینم

اگر آن روز،آن سروی که شاهد بود به خشم نگاه تو

و بر بید از دستانت زبانی داشت

اگر رخسار احساس داشت

به لبخندی برایت این چنین می گفت

چرا رنگ صداقت را نمی بینی

نمی دانی که دل ،فنجان چینی نیست

تو شیرین گونه دنیای پر از فرهاد می بینی

ولیکن بیستون را تیشه فرهاد عاشق کرده دیوانه

ولی افسوس!

سکوت سرد بر دنیای بی مهری تو مهر گواهی زد

گذشت آن روز و بعد از آن جدایی بود

کنون در اوج تنهایی برایت نکته ای را باز گویم

مرا در کوره راه زندگی تنها رها کردن خیالی بود

گمان کردی که بعد از تو شبانم چون دل تاریک تو

خاموش میماند...؟

بدان بعد از تو هم مهتاب شبها همچنان زیباست

و خورشید دلم گرمی ده فردا و فرداهاست

تو مردی در دلم اما دلم هرگز نمیمیرد

و اینک زیر بار ظلم سنگینت...

که تا روز فنا هرگز از یاد من نخواهد رفت

برایت آرزوی روز های پر شعر دارم..!! 

پی نوشت ها رو در ادامه مطلب بخونین لطفا  

(گذارش فوتبال به پی نوشت ها اضافه شده است پس دوباره برین بخونین...)

 

ادامه مطلب ...