یه اشتباه بزرگ...

گفت نه،

              کودکانه ذوق کردی،

                          گفتی میبینی دارد میگوید بله؟

گفت نمی آیم ،

                  گفتی کوچه ی علی چپ را دیده ای ؟ 

                                                         همین نزدیکی هاست...

گفت نمیخواهم ،

                      گفتی دیگر مطمئن شده ام ، مگر میشود؟... 

                                                                               خودم دیده ام..!

گفت برو ،خواهم رفت!

                     نفهمیدی ،اشک ریختی ،  

         بیزار شدی

              از خودت ، از او...

گفت بله...

                   اما.....!

                      حالا میفهمی...  

 

 

 

من تمنا کردم که تو با من باشی

تو به من گفتی:هرگز ، هرگز...

                                (پاسخی سخت و درشت)

و مرا غصه ی این هرگز...

                  - حمید مصدق - 

پ.ن.1.میدونم خیلی قشنگ نشد اما باید بگم عاشقشم...(منظور متن اولی بود!)

پ.ن.2.با اندکی مهربانی

               بهشت را میبینی

                    که در همین نزدیکی هاست...

پ.ن.در گوشی: امروز جایتان خالی با جمعی از کودکان زیر 10 سال نشستیم فیتیله جمعه تعطیله  دیدیم ،خندیدیم ،بازی کردیم ،دعوا کردیم ،بیسکوییت با شکل انواع احشام ،خوردیم...البته قبلش کلی تفکر کردیم که این چه حیوونیه!!! زیرا کمی مبهم می نمود...و خلاصه کلی بچگی کردیم...

پ.ن.3.امروز یه فنقل کلاس چهارمی ازمن میپرسه:الهه مترادف - آماده -  چی میشه؟حالا ما هرچی فکر میکنیم خدایا...مترادف آماده چیه؟

مام واقعا چهارم که بودیم این خزعبلاتو میخوندیم؟؟؟؟ 

پ.ن.4. من :

 

L.O.V.E

 

دیگران میگویند

که من از عشق نمیفهمم هیچ

ولی آنها همه شان بی خبرند؛

و نمی فهمند

که من

عشق را با همه وسعت حس

سخت در بر دارم

دیگران

در کتاب هاشان

عشق را واژه ی بی رنگ خدا می دانند

فکر آنها این است

که عشق ...

شکل تب کردن آبی تر هاست

همه شان بی خبرند...

عشق واژه ای نیست برای گذر از حرف و سخن

عشق تنها

حس عاشق تر هاست... 

پ.ن.1.چه شب ها تا سحر نام تو را از دل صدا کردم

دلم رو با جنون بی کسی ها آشنا کردم

نفهمیدم چه رنگی دارد این شب های شیدایی

که قلبم را فقط با خاطراتت مبتلا کردم

.

...بقیشم چون دوس نداشتم ننوشتم...!

پ.ن.2.بعد  از گذشت دوهفته از شروع ترم جدید،تعطیلات 10 روزه ای،بسیار حالی به حولیمان کرد....

نمیدونم چرا وبلاگ نویسی هم دیگه بم حال نمیده...وقتی ادم حرفی برای گفتن نداشته باشه ،همین میشه دیگه... 

 

پ.ن.۳.اینم از هنر نمایی های شاهکار بنده سر کلاس گوشه ی جزوه و اینا برای افزایش تمرکز!!!!!و نشان دهنده ی اوج دقت بنده حقیر  و لذت بخش بودن سخنان گهر بار استادان محترم و محترمه و جذابیت تام و تمام دروس محترم و ....(حداقلش بهتره از......  !نه؟)

 

توضیح :منظره ایست در غروبی دل انگیز که کنارش جنگله کاجه و پایین منازل....آبه ...(انعکاس منازله که  توی آب افتاده...!)اون دایره هه هم مثلا خورشیده....مشکلی نداره فقط یه خورده کش اومده...

پ.ن.3.و یه داستان جالب که چند وقت پیش توی یه وبلاگ خوندم ...

ادامه مطلب ...

از فواید گاو...

موضوع انشاء: فایده گاو بودن را بنویسید ...  

 

ادامه مطلب ...

زمان...

زمان...

چه بهای سنگینی میگیرد برای گذشتنش،از دل ما....

اما باز ،

این زمان است که فراموش کار میکند دل را...   

 

  

.ن.1. چه کسی میگوید، که تو در پیله ی خود تنهایی

چه کسی میگوید ، که  تو در حسرت یک روزنه ی فردایی

پیله ات را بگشای..

تو به اندازه ی پروانه شدن زیبایی...  

 

 

پ.ن.2. اون دلهره ای که توی دلم عروسی گرفته رو دوست ندارم...

این افکار لعنتیو دوست ندارم...

این لبخندو،این انتظارو،این احساسای پوچی که یواشکی دارن ریشه میدووننو ....

هیچ کدومو دوست ندارم...

این راه تکرار شده رو...

وحشت انتهاش ،اول راهشو ترسناک کرده ...

 من  ترسو شدم...ترس از... 

                                          عین...شین....قاف

ادامه مطلب ...

قلب من...

چند روزیست قلبم دیوانه وار میکوبد،به در ودیوار قفس تنگش... 

گویا میترسد از تکرار آنچه روزی عهد بسته بود  به نبودش... 

از تکرار روزهایی که به زیباییشان شک نداشت... 

میترسد دوباره تنها کسی باشد که تنها می ماند... 

میترسد باز بشود همان دل بیچاره سابق... 

  

 پ.ن. مداد رنگی های ذهنم رهایند تا بکشند ،هر آنچه را دوست دارند... 

میترسم بکشند آنچه را که نباید... 

  

پ.ن.2.واقعا دیگه پی نوشتم نمیاد...

قدمگاه تو...

این تو بودی که قدم میزدی  

در دنیای احساس من، 

در خلوت پر غوغای دلم 

تو که شدی بت این دل ، 

بت این حباب نازک بنیاد، 

حبابی که در یک چشم بر هم زدن نبودت،نابود شد 

حالا دیگر  نیستی... 

اما آن که قدم میزند  در دنیای احساسم تویی... 

اما بدان ...  این دنیایم است که تغییر کرده.....     

 

پ.ن.1.دیروز خونه ی مادر بزرگم بودم....دیگه کم مونده بود روانی بشم.... 

نه کامپیوتری،نه ماهواره ای،هیچی...فقط ۶ تا کانال و اهنگایی که از اول به آخر و از اخر به اول تکرار میشدو....اونوقت بود که به خودم گفتم این قدیمیا چجوری زندگی میکردن ....راستیما....دیدین روابط اجتماعی ماها چقد نسبت به قدیمیا پایین تر اومده...چقدر توی دنیاهای خودمون فرو رفتیم...؟و چقدر از خودم خجالت کشیدم که از تک تک حرفای مادر بزرگم عصبی  میشدم...و چقدر دلم میخاست که خونه بودم توی تنهایی های خودم.... 

 

پ.ن.2.یه نکته ای رو لازم دیدم بگم...فکر نکنین من ندید بدیددما...که نوشتم مشاوره/87 هاااا... 

چونکه این وبلاگو ،وبلاگ گروهی دانشجو..... ها برام درست کرده ،نام کاربریم هرچی اونجا باشه باید اینجام باشه...و اونجا هم بید باسال ورودو اینا باشه......پس فکر نکنین ندید بدیدم...ا 

 

پ.ن.۳. چند روزیه که توی دانشگاه صدای سرود های محترم انقلابی ()جفت گوش هایمان را کر نموده...میدونین...(چیزی نمیگم...که...!!!!!بی خیال...)  

 

پ.ن.۴.خب دیگه...ما بریم غاز های خودمان را بچرانیم...و ببخشید اگه متنم  زیاد جالب نبود اما پر معنا بود!!!!....حوصلمان سریده... 

شمام برین بخابین که من فردا صحب زوود باید برم سر کلاااااااس..

 

 

رنگ صداقت

کنار نهر تنهایی

نسیمی میوزد آرام

که بوی بی وفایی را برایم ارمغان دارد.

من آنجا خاطراتم را

برای مردم بیگانه میگویم

تو هم بیگانه ای با من!

بیا و لحظه ای حرف مرا با گوش جان بشنو

تو که مجذوب دنیایی ، تو که گرمی و سودایی

تو ای محبوب پیشینم

اگر آن روز،آن سروی که شاهد بود به خشم نگاه تو

و بر بید از دستانت زبانی داشت

اگر رخسار احساس داشت

به لبخندی برایت این چنین می گفت

چرا رنگ صداقت را نمی بینی

نمی دانی که دل ،فنجان چینی نیست

تو شیرین گونه دنیای پر از فرهاد می بینی

ولیکن بیستون را تیشه فرهاد عاشق کرده دیوانه

ولی افسوس!

سکوت سرد بر دنیای بی مهری تو مهر گواهی زد

گذشت آن روز و بعد از آن جدایی بود

کنون در اوج تنهایی برایت نکته ای را باز گویم

مرا در کوره راه زندگی تنها رها کردن خیالی بود

گمان کردی که بعد از تو شبانم چون دل تاریک تو

خاموش میماند...؟

بدان بعد از تو هم مهتاب شبها همچنان زیباست

و خورشید دلم گرمی ده فردا و فرداهاست

تو مردی در دلم اما دلم هرگز نمیمیرد

و اینک زیر بار ظلم سنگینت...

که تا روز فنا هرگز از یاد من نخواهد رفت

برایت آرزوی روز های پر شعر دارم..!! 

پی نوشت ها رو در ادامه مطلب بخونین لطفا  

(گذارش فوتبال به پی نوشت ها اضافه شده است پس دوباره برین بخونین...)

 

ادامه مطلب ...

مرگ یهویی تموم رویاهای من...

امروز.....تمام رویاهایم مرد....

و بازهم از دلتنگی هایم...

و بازهم از دلتنگی هایم...

کاش از اول نبودی

دلم برات تنگ نمیشد

اون نگاه من به اون

نگاه تو بند نمیشد

کاش از اول نبودی

چشمم به چشمت نمی خورد

اگه عاشقت نبودم

این دل اینطور نمی مرد...

عشق پاک رو سوزوندم

دیگه عشقت مال من نیست

گول حرفاتم که خوردم

تو دروغاتم قشنگ نیست

تو لیاقت منو عشق منو قلب منو

تو صداقت منو اشک منو آه منو

                    تو نداشتی ،نه نداشتی،نگو نه...

خودتو کوچیک نکن فقط برو،فقط برو

نمیخام ببینمت از جلوی چشام برو...

                   آره تو فقط برو که تنها فکرم همینه

                   تا ببینم کی پس از تو توی قلبم می شینه...

من که کوه غصه هام ،ولی یه جور سر میکنم

تو فقط بخواه که از من دیگه نفرین نکنم...

                   آره تو فقط برو که تنها فکرم همینه

                   تا ببینم کی پس از تو توی قلبم می شینه...  

 

پ.ن.1 کتف دستم فکر میکنم در رفته.....خیلی درد داره و دلمم نمیخاد برم دکتر چون حوصله باندو عکس و گچو ندارم....

پ.ن.2.افکارم برگیست در برابر سهمگین بادی خزانی...

پ.ن.3شرط دل دادن دل گرفتنه...وگرنه یکی بیدل میشه یکی دودل...

پ.ن.4.از دل تو رونده شدم...مهمون ناخونده شدم......با اینکه نیستی حس خواستنت باهامه...

پ.ن.۵.امروز ترم جدید شروع شد و اولین شوک بم وارد شد از فردا خدا به دادم برسه ....التماس دعا...

از دلتنگی هایم...

میخانمت از راهی دور... 

میسپارم اهنگ صدایم رابه دست باد ... 

تا برساندت اوج دلتنگی هایم را... 

آنقدر دلم تنگ است که جایش نمیشود ،لحظه های بزرگ در کنارت بودن....    

 

 

 

پ.ن.۱.سلام چطورین ....دارم آخرین روزای تعطیلاتیو میگذرونم که نمیدونم میخام تموم شه یا نه....از اون چیزیای جدیدی که قراره باهاشون روبرو شم میترسم.....دیگه شجاعتمو از دست دادم....حمایت کسی رو احتیاج دارم...دستای مهربونو.....دلگرمیو....شونه هایی برای......  

پ.ن.۲.می آموزم از نگاهت  

رنگ را  

و از صدایت 

سرما را 

و از رفتارت... 

هیچ... 

چرا که باورش ندارم.......!  

 

پ.ن.۳.کسایی که میشنوید صدامو ...بدونید بسی محتاجم... به دعای سبزتون...روزهای سختی رو در پیش دارم.....(با توجه به شروع ترم و این احساسات داغان من...! و آلرژیو(فنچ)و........)     

 پ.ن.۴.کاش کوچه های دلم را راه عبورش نمیکردم. 

کاش تابلوی عبور ممنوع را زودتر روی دیوار های این کوچه نصب میکردم...   (از خودم نبود.)

 

پ.ن.۵. می بالد به حالش که بهتر شده....و مانده ام ...میداند برای بهتر شدنش پا گذاشت روی دل کسی که وصل بود به دلش یا نه...    

پ.ن.۶.دیشب خواب فنچو دیدم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!نمیدونم چرا پیر شده بود...!بهم زنگ زده بود که چرا تشریف نمیارین ... منم گفتم دوس ندارم.دیگه خلاصه منت کشیو اینا()بعدم کلی با هم فرند شدیمو............! 

(معلوم نیس توی این ناخودآگاه من چه آشوبیه...)بیچاره ناخودآگاه فنقلی من!

پ.ن.۷.میبینم که پی نوشتام بیشتر از متن اصلیم شد...این یعنی دردای دلم بیشتر بود هر چند متنم درد دلم بود....خب نظر بدین ببینم این بار کارم چطور بود؟ و دعا یادتون نره که از حالا شروع شده ...خورد شدن اعصابم....خدافظ تا بعد

 

از اخوان..تا دل من..

به دیدارم بیا هر شب،
در این تنهایی تنها و تاریک خدا مانند،
دلم تنگ است.
بیا ای روشن، ای روشن تر از لبخند.
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها.
دلم تنگ است.

بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه،
در این ایوان سرپوشیده، وین تالاب مالامال
دلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهیها.
واین نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی.
بیا، ای همگناهِ من در این برزخ.
بهشتم نیز و هم دوزخ.
به دیدارم بیا، ای همگناه، ای مهربان با من،
که اینان زود می پوشند رو در خوابهای بی گناهیها.
و من می مانم و بیداد بی خوابی.

در این ایوان سر پوشیده متروک،
شب افتاده است و در تالاب من دیری است ،
که در خوابند آن نیلوفر آبی و ماهیها، پرستوها.
بیا امشب که بس تاریک وتنهایم.
بیا ای روشنی، اما بپوشان روی،
که می ترسم ترا خورشید پندارند.                                            
و می ترسم همه از خواب برخیزند.
و می ترسم که چشم از خواب بردارند.
نمی خواهم ببیند هیچ کس ما را.
نمی خواهم بداند هیچ کس ما را.
و نیلوفر که سر بر میکشد از آب؛
پرستوها که با پرواز و با آواز،
و ماهیها که با آن رقص غوغایی؛
نمی خواهم بفهمانند بیدارند.

شب افتاده است و من تنها و تاریکم.
و در ایوان و در تالاب من دیری است در خوابند،
پرستوها و ماهیها و آن نیلوفر آبی.
بیا ای مهربان با من!
بیا ای یاد مهتابی!

                                              « مهدی اخوان ثالث »  

 

 

پ.ن.۱ ازین پست برداشت دیگه ای نکنین همینجوری گذاشته ایم....! چون خدا را شکر مدت هاس این افکار قبیحه از سر اینجانبات بیرون  رفته... 

پ.ن.۲ دیروز رفتم دبیرستانم....هنوزم که هنوزه برای رفتن توش استرس گرفتم...هنوزم از دیدن مدیرم وحشت کردم....هنوزم کلاساشو که میدیدم یاد شیطونیام افتادم...((چه جالب!)) 

بعضی خاطره ها هیچ وقت از ذهن آدم پاک نمیشه... 

پ.ن.۳.زندگی را دور بزن و آنگاه که بر بلند ترین قله ها رسیدی لبخند خود را نثار تمام سنگریزه هایی کن که پایت را خراشیدند...(نکته اخلاقی:سنگریزه نباشید...!)  

پ.ن.۴

به خاطر داشته باش زیبا ترین صبح ها مدیون صبر کردن در برابر سیاه ترین شب هاست

پ.ن.۵دیگه پی نوشتم نمیاد....   

لحظه دیدار نزدیک است...

لحظه ی دیدار نزدیک است..

باز من دیوانه ام، مستم

باز میلرزد دلم ، دستم

باز گویی در جهان دیگری هستم .

       

          های نخراشی به غفلت گونه ام را تیغ

          های نپریشی صفای زلفکم را دست

و آبرویم را نریزی دل ، لحظه ی دیدار نزدیک است...

-         اخوان ثالث-

    

 پ.ن.۱آنچنان آلودست  

عشق غمناکم با بیم زوال

که همه زندگیم میلرزد 

 چون تو را مینگرم...(یادم نمیاد اینو از کجا نوشتم...بنابر این حمل بر سرقت ادبی نشه...)     

پ.ن.۲  تنها برای دو چیز نمی‌توان حدی تصور نمود؛
جهان و حماقت بشر. البته در خصوص مورد اول زیاد مطمئن نیستم.

(آلبرت اینشتین) 

 

پ.ن.۳  اینم برای طنز دار نمودن پست... 

اسپانیایی ها میگن : "عشق ساکت است اما اگر حرف بزند از هر صدایی بلندتر است ."
ایتالیایی ها میگن:"عشق یعنی ترس از دست دادن تو !"
ایرانی ها میگن :"عشق سوء تفاهمی است بین دو احمق که با یک ببخشید تمام میشود .. 

(لطفا گیر ندین....همینطوری بود..!)


 

یک داستان چینی

یک داستان چینی
نمایه ای از خرد باستان

یک پیرزن چینی دوکوزه آب داشت که آنها را به دو سر چوبی که روی دوشش می گذاشت ، آویخته بود و از این کوزه ها برای آوردن آب از جویبار استفاده می کرد

یکی از این کوزه ها ترک داشت ، در حالی که کوزه دیگر بی عیب و سالم بود و همه آب را در خود نگه می داشت .

هر بار که زن پس از پرکردن کوزه ها ، راه دراز جویبار تا خانه را می پیمود ، آب از کوزه ای که ترک داشت چکه می کرد و زمانی که زن به خانه می رسید ، کوزه نیمه پر بود.....................  

(ادامه مطلب یادتون نره جالبه...)   

 

  پ.ن.1 تعطیلات دیگه زیادی شده و حوصلمو سر برده..... 

پ.ن.2

دل من حالش خوشه  اصلا بلد نیست بگیره

ولی خیلی تنگ میشه گاهی میترسم بمیره

اما بازم به خودش میادو سوسو میزنه

باز حیاط خلوت سینمو جارو میزنه

میگمش تا کی میخای عاشق بشیو بشکنی

به روی خودش نمیاره و میگه با منی؟

 

پ.ن.3 خدا جونم دلم برات خیلی تنگ شد...من بنده ی خوبی برات نیستم ....دوسم داشته باش مثل همیشه...

پ.ن.3 هروز یه لبخند به آینه تحویل میدهیم ودر جواب لبخند تحویل میگیریم....زندگی یعنی این...

 

ادامه مطلب ...