طریق عشق طریقی بس خطرناک است
روبروی دلتنگی پنجره
در آغشتگی اشک ها
چشم هایت به من خیره می خندد
شعری به زمزمه می تراود
و شعله می گیرد خیال طعم تر چشمهایت
اما امید می دهد به دیدار بی تاب تر،
در آه گریان پنجره
خیالت را به آغوش می کشم
#پیمان_زندیه
دلتنگی
فصلی است میان پاییز و بهار
گزنده و بی تاب
#پیمان_زندیه
تحمل سوزِ پاییزی
و دلتنگیِ اشک و آه
کاری ندارد
اگر بپیچد
همین حوالی ِصبوری
عطر موهایت
#پیمان_زندیه
با بادهایی آمدی
که عطر موهایت را پراکند
در زمستان بی بهار
و آوار شد
قاصدک های مهربان نگاهت
چون صاعقه ای هزار رنگ
و نور بخشید کوچه ی تنها را
بارید باران علاقه
و آمد بهاری کوتاه
تا آمدم
به نسیم چشم هایت عادت کنم
ساعت های علاقه ته کشید
و عشق
خاطره ای پشت فصل ها گم شد
انگار کرم شب تابی بعد پروانگی
و از مهتاب ِشب چیزی نماند
جز حسرت
و چشم های بی قرارِ من
#پیمان_زندیه
خنکایی بی جان
در کوره راهی انباشته از غصه های بی پایان
چون کورسوی امیدی
دمی کوتاه می گیرد
که شاید، بازگشتی
#پیمان_زندیه
دیگر از نروییدن سرخی گل های تپنده
شکوه نمی کنم
از بوسه های بی طاقت ِدلتنگ
و اشک های بیرحم تعلق
که دانسته ام عشق
مترسکی اسیر ِطوفان را ماند
که به هر سو می غلطد
بی هیچ مقاومتی
رسیده ام به چهل سالگی
و آیینه ای که
مرا به عشق می نگرد
برای آغاز قرنی
در خودآگاهی مغروق
#پیمان_زندیه
@PeymanZandiyeh
ت ُرا باخته ام
در قمار سه شنبه ها با هر روز
به آبیِ کت ِنخلی سوخته
به قهوه هایی که دود هوا شدند
در خاطره ی گم شده ی
ابر ِسیگارهای ِساحل
و به تن های ناپایدار روزمرگی
و تنگ می شود اشک های خواستن
در گوشه های صمیمی شهر
به ساعت ِعرق ریزانِ انجیرها
و کویر میشود جنگل ِ ابر
در خالی ِ نبودنت
که چشم براه مانده پنجره
تا به طعم صدایت بهار را بشکفد
خرده شکسته های امید را
فال حافظ گرفته ام
شاید برگشتی
تا رویش ِگلدان سفید را
جشنی دوباره بگیریم
#پیمان_زندیه
@PeymanZandiyeh
در فراسوی افق
ستاره ای که بتابد نور
یا که ببخشد آغوشش ، مهر
دورتر از سطح روشنی فلق
پیدا نیست
و چنان در عمق برهوت
از تار و پود بیابانی تا ته دنیا ممتد
می شکفد تنهایی
که زمین گاهی در بهت
می رویاند تک درختی تنها
که بفماند شاید
در دور دست این همه سال ِغروب
روشنی صبح عاقبت
از افق سر بدر خواهد آورد
و این نقطه ی عطف امید
که به لبخند پر شعف اَت دوخته ام
زندگی را می کند آرام
#پیمان_زندیه
@PeymanZandiyeh
پی نوشت : پرواز بندرعباس به تهران با همه ی خاطراتش در طول این سالها
در شاخه های شب
تک درختی
بخت سیاه خویش را
پک می زند آرام
و دود می شود امید پرنده ای
که لانه اش سوخته
در حجم سیاهی شاخه ها
#پیمان_زندیه
@PeymanZandiyeh
روزگار سختی است
سیاه روزان صد هزار سال
آفتاب طلوع نکرده
حجله آورده اند
طفلک عروس
به حکم اجبار می رود
چه بارانی بیاید وقت رفتن
که نه خیال مهربانی جنگل
و نه امید بازگشت به خانه
شادش نخواهد کرد …
جنگل تاب نمی آورد
که آواز هر روز سهره ی تنها
با آن دامن چین دار هزار رنگ
در رقص هوس انگیز باد
که طراوت طره هایش را
در خفقان دل تنگی می پیچید
از فردا مهمان سکوت شود
خبری از باران و
نگاه نگران شب بوها هم نیست
و قارچ های سمی
در ردپای سهره ی تنها رشد می کنند
و آغاز می شود پایان جنگل ابری
#پیمان_زندیه
@PeymanZandiyeh
جنگیده ام بسیار
زخم های پی در پی
بی تیمار گری عاشق
خسته ام کرده چنان
که برای جویدن سفت ترین سیب
به وحشت می افتم
نیزه ها را آویخته ام به دیوار
فقط سپر سیاه زنگ زده ای
پشت خاطره هایم آویزان است
که خنجرهای بی وجود
جانم را نگیرد
برای ماندن عشق
قلب های تپنده ای باید
که پشت به پشت
زخم های درنده را بجان بخرند
#پیمان_زندیه
@PeymanZandiyeh
به هزار مثنوی عاشقانه قسم
زنی را نیافته ام
که با تلاش ِمدام عاشق بشود
زن ها در بعدالظهری آرام
با نجواهایی در گوششان عاشق می شوند
#پیمان_زندیه
@PeymanZandiyeh
قدم هایش می گرید
بر سنگفرش قسمت اَش
خسته و آرام
نیمه شبی بی نور ِماه
گم کرده انگار چیزی عزیز
پسِ سال ها که دیده
آرام جانش را
درونش کودکی بوده خندان،
حالا نیست
#پیمان_زندیه
@PeymanZandiyeh
می ترسم
از اولین قهوه
اولین قدم ها در باران
اولین بوسه ی شرم آلود
در گوشه ی دنج کافه ای
و می ترسم
وقتی که می روی
یادت برود
بگویی به امید دیدار
#پیمان_زندیه
@PeymanZandiyeh
آمده که چه
غریبه ی هزار سال دور
که دیوارهای خانه
برای عکس های قدیمی جایی ندارد
اصراری بیهوده است ماندنش
که میز کوچک گرد خانه ی مهربانت
فقط منتظر من و تُ خواهد ماند
و نگاه نگرانم
که اشک بسیاری را باریده
تا اینهمه سال بگذرد
صاحب باغچه خواهد بود
روزی عاشقانه شاید ما
کنار رود سن
به پرندگان مهاجر بوسه فرستادیم
و قصه ی قسمتمان را
از نو نوشتیم
پاهایم
در آخرین ایستگاه
به فرمان سوزنبان
چشم دوخته
که این بی مروت
سالهاست در خواب مرده
#پیمان_زندیه
@PeymanZandiyeh
دل نوشتههای پیمان زندیه, [۱۷.۰۱.۲۱ ۰۱:۴۱]
حکایت من و خواب آروم
حکایت من و ت ُست
تا یادت می افتم
آرامش، اشک میشه به چشم هام
هی دور میشه
صدای قدمت هات
که کفش مامانت را پوشیدی انگار
هی گمت می کنم
پشت خاطره های عمیق
تو آلبوم قدیمی که خاک میخوره روی طاقچه
شاید کسی پشت درختا پنهان شده
که نذاره وقتی چشم گذاشتم
تو بغلم کنی
حکایت من و ت ُ
انگار جن و بسم الله
همینقدر دور
همینقدر تنها
#پیمان_زندیه
@PeymanZandiyeh
چون خیال قشلاقی بی تُ
چون مهمانی ناهاری بی من
چون صبحی بی تبسم خورشید
و چون نیم روزی بی کلمات ت ُ
دیوانه ام
چون عبارت شما در اول جملات
چون نگاه نگرانی به سمت ابرها
و چون خلوت یک پروانه میان شعله ها
دیوانه ام
چون بوسه های دلتنگِ از راه دور
چون سرمای دلشوره ی آغوش بی تُ
و چون امیدی متصل به تقدیر
دیوانه ام
چون پرواز نامه هایی که نمی رسند
هدیه های جامانده در گنجه ی اجبار
و چون شب سال نو بی شراب داغ
دیوانه ام
وقتی که آمدم
وقتی که کنار طولانیِ رودخانه
به آغوش فشردمت
حرفهای بسیاری را
زمزمه خواهم در گوش جهان
آنوقت خواهی فهمید
هزار سال بی مروت دیوانه ام
#پیمان_زندیه
جا مانده ام
از چمدانی که با قطار دیروز عصر
از حسرت این کوچه گذشت
و آن نت بی قرار
در موسیقی بی بازگشت ریل
آنقدر گریسته بود
که جای دست هایش بر شیشه گل داد
وگم کرده ام
آن شعر کوتاه بی قافیه را
که وقت آخرین کلمات
از پنجره ی غافل قطار
بیرون جهیده بود:
نه ، این قسمت ما نبود
#پیمان_زندیه
@PeymanZandiyeh
فجیع و تلخ
تکه تکه
در خاک وطن آرام گرفتند
مهاجرانی که نرفتن
قسمتشان شد
#پیمان_زندیه
@PeymanZandiyeh
پرواز تلخ 752
گل نرگس را
خریدم از کودکی سر چهارراه
که بغلطلانم عطرش را
به آغوش ِتنگ ِنفس اَم
چه غافل اما
تن یار همه نرگس بود و
من بی خبر
#پیمان_زندیه
@PeymanZandiyeh
تمامی زمین
جوری غریب و تلخ غمگین
شرق در خون خویش غلطیده
غرب از نفس افتاده
شمال یا جنوب
هر کدام را بنگری
نه امنیت سایه افکنده
نه خنده های کودکان
سر به آسمان برده
غصه ها آوار آوار
طاقت خوشه ها را بریده
و باران
بی وقت
سیلابی به راه انداخته
زنگیان مست
تیغ هاشان در دست
به جان خلق افتاده
ترانه ها، شعرها ، آوازها
طعمشان سیاه
پرغصه و خونین...
امید اما
بر طاقچه ی فردا نشسته
خدا هم هست
بیا آرزو کنیم
سفره هامان چون بهار پر نعمت
زندگی هامان پر از خنده
و ت ُ هم برگردی
#پیمان_زندیه
@PeymanZandiyeh
به مناسب سال جدید میلادی ۲۰۲۱
پیکرم
بی نشانی از تو را
به هیچ نخواهند خرید
بگذار حداقل
خاطره اَت بماند
قلبم را که تشریح کردند
داستانهای عاشقانه اِمان
برایشان به یادگار می ماند
همچون گنجی گم شده
#پیمان_زندیه
@PeymanZandiyeh
#اهدای_عضو اهدای_زندگیست
رویای پرنده های مهاجر
که زمستان رود سن را
از تنهایی در آورده اند،
شراب داغ،
بوسه هایی تند و بی تکرار
و تن هایی شن آلود
که موجی نیست
تا خاطره اشان را بشوید
فریاد می زنند ت ُرفته ای
آخرین عاشقانه ها
که چاپ شد
کاری نمی ماند دیگر
به رود می زنم
ُتا برسانداَم به تُ
#پیمان_زندیه
@PeymanZandiyeh
انسان ها با اینهمه اشتباه
عاشق که میشوند
چشم هایشان را می بندند
و عشق مثل بارانی بهاری
در اشتباهاتشان جاری می شود
می بارد، می شوید
و کمرنگ می کند
خط خطی های تقدیرشان را
و شاید کنار هم
مثل سروهای یک خیابان
صاف و درست ایستادند
تا طلوع دوباره خورشید
طعم زندگیشان را
از نو بسازد بی هیچ اشتباهی
شعر : از آلن تیهو
ترجمه : #پیمان_زندیه
@PeymanZandiyeh
شنیده ام
شاعرانی
شعر را می نویسند
کنار ِتُ اما
شعر را
زندگی باید کرد
#پیمان_زندیه
@PeymanZandiyeh
هی نترسیم
که ببندیم پنجره را
شاید بوسهای ناغافل
پردهی حجب و حیا را بدرد
یا که شوقی شیرین
به هماغوشی بکشاند ما را
یادمان نرود
زندگی همین لحظهی تندی بود
که به سرعت
دود هواشد شاید
ظرف امروز پر شد
از حرکات بیهوده
و نفسهایی که تلف شد
بی خواهش و بی بوسه و عشق
#پیمان_زندیه
@Peyman Zandiyeh
کلمات اَت
هیچگاه
حرف تازه ای برای من نداشت
دیر فهمیدم
که دوست داشته شدن
شکل دیگری هم دارد
#پیمان_زندیه
ترک بردارد اگر
ِجگر سوخته ی انارِ فاصله
و دانه دانه
خونین کند
دل برف را
اشک .
این راه های طولانی شاید
چشم به راهمان نگذارند
که سالهاست
به تنهایی زیسته ام تُ را
در آغوشِ مجاز
#پیمان_زندیه
@PeymanZandiyeh
اشعار و دل نوشته های پیمان زندیه
@pzandiyeh
کتابهای چاپشده:
۱- عاشقانههایی برای بابونه/مایا
۲- گناه درختان سیب/افرود
۳- خواب آشفتهی چشمانت/واژتاب
۴- فصل پنجم دلتنگی/واژتاب
۵- مترسکی در باد/واژتاب
https://t.me/PeymanZandiyeh
خنده های وحشی دردمندش
که به طاقت صبر طعنه می زند،
بی خیالی آرام رودخانه ای را ماند
که سالها از بهارش گذشته
و همین وسعت بی انتهای مهر
مرا به بخت فردایش مهمان کرده
دستانش بسته به هر آغوش
و لب هاش به مهر نمی نوازدساز
و در آینه هیچ روزی
بجز خنده ی خویش
آوازی نمی شنود
چشم هایش درنده ای
که آسایش را برده
از توان نا استوار قلب
و صداش ...
آآآخ صداش
که هوش هوبره تاول می زند
به آواز مخملینش ..
با من از هیچ سخن نخواهد گفت
و آن تن مرمرین بی تاب
نهیب به تقدیر می زند
که چرا زودتر ندیدمش
و من
کنار حسرت رود نشسته ام
دل ِتنگ به دندان می گزم و
حجم این همه خوبی
آن دورها بر نخیل
#پیمان_زندیه
@PeymanZandiyeh